آويناآوينا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

آوينا عشق مامان و بابا

آوينا در سفر

مسافرت ده روزه تمام شد و ما برگشتيممممممممممم در طول 1 سال گذشته اينقدر نگران آوينا بودم كه به مسافرت فكر هم نميكردم اما حسابي خسته شده بودم و پيشنهاد بابا اميد و با خوشحالي قبول كردم و حركت كرديم البته نيت اميد جون مشهد بود كه متاسفانه جور نشد اول از همه به آباده رفتيم كه آوينارو واسه اولين بار خونه عمو فرزادش ببريم كه خيلي خوشش اومد و حسابي با روژان بازي كرد بعد هم يك هفته تهران خونه عمو رضا بوديم كه با هم بيرون ميرفتيم و خيلي بهمون خوش گذشت .در مسير برگشت هم به اصفهان رفتيم............ با اينكه از بابت آوينا اضطراب داشتم اما تجربه خوبي بود .وقتي بيرون ميرفتيم از بس شيطنت ميكرد حسابي خسته مي شديم . توي راه هم وقتايي كه بيدار بود ب...
22 آبان 1391

10 ماهگی آوینا خانم

شیطنتهای دختر عزیزیم با شروع ده ماهگی بیشتر شده.این روزا دیگه خوابش کمتر شده و مدام در حال تحرکه ،منم پا به پاش میگردم تا صدمه ای نبینه. آوینا عاشق حمام و آب بازیه و تمام وقت آماده حمام رفتنه. دخترم روزا به مامانی خیلی کمک می کنه ، در کابینت و کشوها رو باز می کنه تمام وسایلو بیرون میریزه و بازی می کنه البته گاهی هم با دستای کوچولوش اونا رو می شکنه. خدایا شکر. دخترم داره روز به روز بزرگتر می شه  آوینا خانم تو ده ماهگی بلند می شه و بدون کمک می ایسته و با هر حرکت جدید من عاشقترم و شادتر و روزی هزاران بار خداوند مهربونو شکر می کنم که ما رو لایق این توجه خاص دونسته. پایان ده ماهگی عسل مامانی همزمان با اومدن مادربزرگش از مک...
18 آبان 1391

11 ماهگيت مبارك

عزيزم 11 ماهگيت مبارك   به همين زودي 11 ماه گذشت . 11 ماه از بودن تو در كنارمان ، از آمدنت كه براي ما توام با شادي و بركت و عشق بوده و هست و چقدر شيرين و به ياد ماندني. .... امروز گلم وارد 12 ماهگي ميشه و اين يعني دخترم داره بزرگ مي شه . عزيزم با تمام وجود عاشقتم. ...
18 آبان 1391

تولدت مبارك عزيزترينم

  صداي بهم خوردن بال فرشته ها مي آيد انگار آمدن تو نزديكست....                                                                لمس بودنت مبارك قشنگترين تصوير عمرم عكس نازنيني از نخستين ديدنت و آهنگ خوش عمرم يادگار دلنشين اولين خنديدن توست..........           &nbs...
18 آبان 1391

ماجراي جشن تولد

از چند ماه قبل واسه تولد آوینا برنامه ریزی کرده بودم و سعی داشتم خاطره ای زیبا از اولین سال تولدش واسمون به یادگار بمونه اما متاسفانه نشد و ناراحت کننده تر اینکه دلیلش بیماری دخترم بود . مشغول آماده کردن تزئینات ، لباس و غذا و... بودم که دقیقا پنج روز قبل از تولد آوینا تب کرد و تو این چند روز مدام تبش بالا و پایین می رفت و دکتر میگفت ممکنه سرخک باشه. باورم نمی شد که دختر کوچولوم با صورت برافروخته از تب جلو چشمای من می نالید و حتی غذا هم نمی خورد بدتر اینکه تو این اوضاع مسافرت کاری یک روزه باباش یک هفته ای شده بود بهر حال عصر روز تولدش بعد از چند روز خیلی خیلی سخت کمی حالش بهتر شد . منم به جای جشن مقداری از هزینه تولدشو به نیت سلامتی آوینا ب...
18 آبان 1391

14 ماهگيت مبارك

گل نازم 14 ماهگيت مبارك آويناي عزيزم: 14 ماه شد كه تو در كنارمي و از بودن با تو ، شيرين زبانيت ، بازي و شيطنتهايت لذتي سرشار نصيبم مي شود كه با هيچ چيز در اين دنيا برابري نمي كند . عكس شيرين كاريهاي امروز عروسكم الهي مامان فداي اين خنده و تواضع و صورت ماهت بشه كه با شال ماماني سرگرم شدي خدايا شكر دخترم بزرگ شده و ميخواد خودش غذا بخوره مثل اين كشك خوردن بامزه    اينم عصرونه خوشمزه   تو عزيز دل ماماني هستي ، عاشقتم بهترينم ...
18 آبان 1391

15 ماهگيت مبارك عزيزترينم

عزيزم 15 ماهگيت مبارك امروز عروسك ماماني وارد 16 ماهگي شد ديروز واسه چكاب 15 ماهگي رفتيم بهداشت با وجود اينكه صورت نازنينت كوچولو و لاغر شده اما خداروشكر خانمه گفت همه چيز عاليه . ديروز خيلي شيطنت كردي مثلاتصميم گرفتي كتاب بخوني اونم اينهمه!!!!!!!! اينجا هم طبق معمول كفش ماماني و پوشيدي و بعد از راه رفتن طولاني حسابي خسته شدي فداي دخمل 15 ماهه خودم بشم ...
18 آبان 1391

سليقه آوينا خانم

چند روز پیش که واسه خرید رفته بودیم هایپراستار اتفاق جالبی افتاد که واسمون به عنوان خاطره ای خوب ثبت شد. قبلا که می رفتیم آوینا نمی تونست راه بره اما اینبار دخترم خودش راه می رفت و ما هم دنبالش. به قسمت کفش بچه گونه که رسیدیم آوینا رفت یکی از کفشارو برداشت . خیلی خوشش اومده بود کفشای دیگه رو آوردیم امتحان کنه اما گریه می کرد و اجازه نمی داد پاش کنیم فقط همونو می خواست البته به نظر منم زیبا بود و چون این اولین باری بود که نظر میداد واسش خریدیم . خیلی دوستش داره و وقتی پاش می کنم می خنده و با ذوق نشونمون می ده خدایا شکر دخترم داره بزرگ می شه و خودش وسایلشو انتخاب می کنه. اينم كفشي كه با سليقه دلبندم خريديم ...
17 آبان 1391

اولين آرايشگاه

آوينا بالاخره به آرايشگاه رفت ............. موهاي گل دخملم كم و نازك بود و  چون اجازه نميداد گل مو بزنم هميشه نا مرتب بودن . اين اواخر چندين بار تا جلوي آرايشگاه رفتم اما چون طاقت ديدن اشكاشو نداشتم بر ميگشتم تا اينكه روز عيد غدير بابا اميد و مامان مهتاب آوينا رو بردن آرايشگاه و من با يه دنيا استرس و دل نگراني خونه موندم تا اينكه عزيز دلم با موهاي مرتب اومد پيشم. الهي بميرم خيلي گريه كرده بود و چشماش خيس اشك بود. ماماني گفت دخملم اول با قفس پرنده بازي مي كرده تا اينكه مي بينه يكي به موهاش دست ميزنه و بعد هم جيغ و گريه.......... دخمله در حال كوتاه كردن مو ............ و چند ساعت بعد با موهاي كوتاه مشغول بازي هر وقت ...
17 آبان 1391

آوينا به مسافرت مي رود

بالاخره در 1 سال و دو ماهگي آوينا بابا جون با تصميم مسافرت غافلگيرمون كرد و بعد از جمع كردن وسايلامون حركت كرديم اميدوارم كه واسه آوينا و خانواده سه نفريمون تجربه لذت بخشي باشه........ ...
15 آبان 1391
1